عشق مامان و بابا ملینا جونمعشق مامان و بابا ملینا جونم، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

ملینا فرشته کوچولوی من

کارهای جدیدی که میکنی

میگیم حسین حسین سینه میزنی هرچی میخوری یا خوراکی میبینی میگی به به عاااااشق هندونه ای و تازه یاد گرفتی میگی هن یعنی هندونه این حرکت هم انجام میدی     ...
8 آبان 1392

پرنده

دو روز تعطیلی عید غدیر رفتیم سمنان خونه خاله بانو بودیم عقد ایمان پسر داییمم بود. خاله اینا یه پرنده خشک شده داشتن که تو وقتی دیدیش اولش حسابی ترسیدی و فرار کردی مام برای اینکه شما نری آشپزخونه سراغ کابینتا پرنده رو گذاشتیم جلوی در آشپزخونه ولی بعداز چندساعت ترست ریخت و رفتی از کنار پرنده رد شدی همش میرفتی نازش میکردی و دیگه داشتی کلشو میکندی اینم پرنده ...
5 آبان 1392

عشق مامان 13 ماهه شد

گل مامان این روزا زیاد وقت نمیکنم بیام برات بنویسم چون حسابی باهم سرگرمیم و وقت نمیشه دیروز اومدم رختخواب رو جمع کنم توام سریع تشک و بالشتو برداشتی و آوردی گذاشتی رو رختخوابا ماشالله خیلییییییییییی باهوشی همه از اینکه یه دخمله یک ساله اینقدر میفهمه و باهوشه درعجبند آشغال اگه رو زمین باشه برمیداری و میگی خیخ و میبری میندازی سطل زباله بعضی از خوراکیا که سفته من یا بابایی میجوییم و میدیم دهنت توام یاد گرفتی هرچی میخوری یه خرده میجویی و میزاری دهن ما دو روزه باز سرماخوردی و دهنت آف زده و لب به غذا نمیزنی الهی مامان برات بمیره دیشب سرسفره لیموتازه برداشتی و خوردی دلت غش رفت و زبونت جزغاله شدکلی گریه کردی ایشالله که مریضی ازت دور شه و...
5 آبان 1392
1